اےعشق مرابہ شط خون خواھےبرد
چون قیس بہ وادے جنون خواھےبرد
فرھادصفت درآرزویےشیرین
دنبال خودت بہ بیستون خواھےبرد
امشب این خانه عجب حال و هوایی دارد
گپ زدن با در و دیوار صفایی دارد
همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت
بازم این یار قدیمی چه وفایی دارد
ای دوست به خدا دوری تو دشوار است
بی از گردش ایام دلم بیزار است
بی تو ای مونس جان دل ز غمت می سوزد
دل افسرده من طالب یک دیدار است
کاش می شد با تو بودن را نوشت
تا که زیبا را کشم بر هر چه زشت
کاش می شد روی این رنگین کمان
می نوشتم تا ابد با من بمان
نترم بدل کشم درد زمونه
دله مو سی دیدنت کرده بهونه
چه کنم چه وا کنم که بی وفایی
غم دیریت بخدا کردم دیوونه
منتظر لحظه دیدار تو هستم
سهل است بگویم که گرفتار تو هستم
ای عشق تو رفتی و مرا ساده شکستی
من در پی این حادثه غمخوار تو هستم
هر چند که دور از منی و من از تو دورم
بر جان تو سوگند که دوستدار تو هستم
مو دلم سی دیدنت خیلی اناله
تو بدیر و مو به دیر فایده نداره
زین هالوت شاه زنگله
علاقه ماله
هم ملا
هم کدخدا
هم اهل حاله
کسی هرگز نمی داند
چه سازی می زند فردا
چه میدانی تو از امروز
چه می دانم من از فردا
همین یک لحظه را دریاب
که فردا می شویم تنهای تنها
اگر باغ نگاهم پر ز خار است
گلم تاراج دست روزگار است
به چشمانت قسم با بودن تو
زمستانی ترین روزم بهار است
مرا رود و تو را دریا کشیدند
مرا پائین تو را بالا کشیدند
برای خواهش چشمان من بود
که اینگونه تو را زیبا کشیدند